سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرگویی، حکیم را می لغزاند و بردبار را ملول می کند، پس پرگویی مکن که به ستوه آوری و کوتاهی مکن که خوار گردی . [امام علی علیه السلام]
مونا کتابدار ایران
 
مادر
مادر  
قصه :

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود هق هق گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟» دختر در حالی که گریه می کرد، گفت: «می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود. مرد لبخندی زد و گفت: «با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.» وقتی از گل فروشی خارج می شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟» دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد. مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط موناکتابدار ایرانی 90/1/25:: 9:4 عصر     |     () نظر